شکار تو
نه فقط در نگاه التماس و اشک
که به آوای لبی خسته و تبدار
به فقط با ترانه ای
که با چکامه فریاد
من تو را دوباره حس می کنم
در این غربت
به نیازی که درد عشق
مسمایش شد
در این گدوک ماز شب
در این سیاه جای پای سرنوشت
شکار تو
دوباره می کند مرا روانه
با وجود آنکه
از غرابت این راه
نبض تند این زمانه گفته بود